محل تبلیغات شما



 

هزار حسرت و دریغ از کلامی که میتواند خوشایند باشد و نیست. از ذات تلخ، تلخی می تراود. با پشتکار فراوان مترصد لحظه ایست که خاری به تنت فرو کند، خواہ علتش کم مایگی فاعل باشد که اکثر مواقع جز این نیست و گاه عادتی برای پیشی گرفتن از دیگران در امور مختلف. درست آن لحظه که در موضع ضعف قرار میگیرد پنجه میکشد و خنج میزند به صورت دیگری. ساز ناکوک میزند. مذبوحانه ارزش تلاش و عمل و خلق دیگری را ضایع می کند که نکند راز بی مایگی اش فاش شود. نشان همچون آدمی آنست که نه به تحسین دیگری می نشیند و نه معجزه ی تشکر میداند. چه بسا عوض آن همه توصیف که شد، اگر دمی دل به تماشای دیگری میداد بی هول و واهمه ی دیده نشدن و بی دل نگرانی از حس نادرست بی کفایتی درونی، هزار تحسین و دلخوشی و رفاقت و محبت نصیب خود می کرد. کاش عمر کلام تلخ و زهر گزنده اش چون آب شدن برف روی برگهای پیچکی رونده بود. 

 


انگار محله ای باشد خالی از سکنه، اینجا. گاهی کی می آیم نوک پنجه از بالای دیوار، خانه های خالی از سکنه اش را دید میزنم. بعد می آیم به خانه ی خودم. جایی که ده سال پیش جان و دلم را در باغچه اش کاشته بودم. 

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

درياي مواج آلما گولو